سلام به شما که می
باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره می سپارد امشب در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر برگردی امشب از تو دارم یادگاری سردی این بوسه را پیوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم می چکد با نم نم باران به دامن ..... از دریا پرسیدم:که این امواج دیونه ی تو از کرانه ها چه می خواهند؟ چرااینان پریشان و در به در سر به کرانه های از همه جا بی خبر میزنند ؟ دریا در مقابل سوالم گریست امواج هم گریستند آن وقت دریا گفت: که طعمه ی مرگ تنها آدمها نیستند امواج هم مانندآدمها میمیرند و این امواج زنده هستند که لاشه ی امواج مرده را شیون کنان به گورستان ساحل خاموش می سپارند (زهرا افروخته)
می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه دیدی چینی اصل قلب خویش سپردم به دستهای خواهشت دیدی بی حواس! پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست دیدی چه بی صدا دلم شکست! دیدی حدیث عشق و جنونت فسانه بود دیدی عاشقانه هایت فقط یک ترانه بود دیدی عشق پاک من برایت بهانه بود و کلام نگاهم برایت چه بیگانه بود دیدی به جای کوه غم ،تیشه ات قلب من نشانه گرفت دیدی قایق عشقم ز دریای محبت کناره گرفت کبوتر دلم هوای آشیانه گرفت آسمان غم ابر ناله گرفت دیدی ...عشقت حباب بود و در هوا شکست دیدی دلم شکست بی وفا! بیهوده مکوش دلریزه های مرا جمع آوری کنی مرا با دروغ های خود باز راضی کنی که از چهره ام رفع دل آزاری کنی با اعتمادم بازی کنی دیدی دیوار صوتی هفت شهر عشق با ناله غم شکت دیدی دلم شکست! دیدی.....نفهمیدی عشق دلباختگیست برای دلبر سوختگیست با رنج و غم آمیختگیست و در آخر با مرگ در آویختگیست دیدی صیاد دیدی کبوتر جلد بام تو در گوشه قفس بال و پرش شکست دیدی؟.......نه ندیدی باور نمی کنم چون هرگز راز دل نگفتمت با دیده غمین فقط نگریستمت شاید در سوگواری وفا گریستمت من دگر آن عاشق همیشه نیستمت دیدی کلبه چوبی اعتمادم با وزش خشک جور تو چه ناروا شکست دیدی دلم شکست؟ دیدی زمن چه ماند؟ اشکی همیشگی گلی تازه نشدنی بی دلی باور نکردنی ،خاطره ای دست نیافتنی دیدی سنگدل! کوزه چشم من که چشمه ناب ترانه بود با سنگ دلت برای همیشه شکست دیدی دلم شکست؟ دیدی هرگز ترا نشناختم همه چیز را در نرد عشق باختم من که با تو رویاهای جوانی ساختم شجاعانه بر لشگر رقیبان تاختم دیدی شاه بیت غزلهای ناب من شعر من پس از تو چه سرد شد دشت سبز عشق چه زرد شد سراسر دنیا حدیث درد شد کودک روحم در آسیاب غم مرد شد دیدی همبازی کودکی در بازی قشنگ مهر آخر تو جر زدی بردی و جایزه ات یک عشق تازه بود حال ببین در من .... بهار غروب کرده را پاییز رسوب کرده را زمستان خانه خریده را تابستان مستانه رمیده را بیا .....دلریزه های یاقوت گونه ام را بده نمی توانی مثل قوری قدیمی مادربزرگ بندی بر آن زنی ترسم که تیزی لبه هایش دست نامهربان ترا چون خود زخمی کند ای عشق حقیقی در ما طلوع کن بگذار تا قلب پاک ما با نیشتر غم تو بسوزد و بسازد و با جرعه های می ات مست کند مست مست و چون قطره ای ما را به اقیانوس تو برساند
خوای این وب رو بخونی من حقیقت ندانستن عشق رو نمی دونم من نمی دونم عشق یعنی چه
با این که یه بار عاشق شدم با این که دهها کتاب در مورد عشق خوندم واقعا چه حالتی من حقیقت سخت جدایی رو نمی دونم
می گم سخت چون خودم به این دچار شدم بعضی ها مثل من طاقت ندارند و سریع به فکر خود
کشی می رسند بضی ها هم باهاش کنار می ایند من کلمه نسیب رو قبول ندارم این که می
گن شاید قسمت تو این فرد نبوده خیلی از این جمله متنفرم چون یکی مثل من سه سال
واسه کسی خودشو به ابو اتیش زندگی بزنه بعد راحت بعضی ها بگن اشکالی نداره قسمتت
نبوده یکی بگه اخه اگه قسمت نبوده چرا این به وجود می یاد که به هم بخوره اگه قسمت
درسته پس این چی درست نیست .
من باشم و تو باشی و یه شب مهتابی باشه
امشب می خوام از آسمون یاسهای خوشبو بچینم
امشب می خوام عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم
کاشکی بدونی چشمات رو به صد تا دنیا نمی دم
یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم
کاش تو هوای عاشقی همیشه پیشم بمونی
از تو کتاب زندگی حرفای رنگی بخونی
حتی اگه دلت نخواد اسم تو ، تو قلب منه
چهره تو یادم میاد وقتی که بارون می زنه
امشب می خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم
اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم
امشب می خوام رو آسمون عکس چشات رو بکشم
اگر نگاهم نکنی ناز نگات رو بکشم
می خوام تو رو قسم بدم به جون هر چی عاشقه
به جون هر چی قلب صاف رنگ گل شقایقه
یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری
بدون یه خداحافظی پر نزنی تنها نری
وقتی که اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی مرگ گلهای مریمه
دیدی کوهکن!
باد بی صفا!
Design By : Pars Skin |