من می خوام درد دلم رو توقالب وبلاگ بگم
عشق
من عاشق دختر داییم شدم من اون رو از همه عمرم بیشتر از همه کس از پدر مادر از همه کس بیشتر دوست داشتم من سه سال با اون بودم سه سال برای من خدا بود اون
من تو این سه سال فکر می کردم بهترین و با امید ترین مرد دنیا بودم من یه روز نمی شد بدون فکر اون خواب برم یا با یاد اون خواب نبینم گذشت این سه سال بعد اون بدون خبر گذاشت و رفت من کاری جزء گریه کردن و داد کشیدن نداشتم تا این که فرداش تیغو کشیدم و رفتم نمی دونم چی شد که دوباره موندم انقدر ناراحت و نا امید بودم که خونه می خوابیدم و بلند می شدم و می خوابیدم کاری به غیر نا امیدی نداشتم تا این که گذشت با چند تا از بچه ها محله رفیق شدم و شروع به هر کاری کردم از سیگاری شدن گرفته تا تریاک کشیدن و مشروب خوردن و همه کاری می کردم تا چند ماه بعدش نمی دونم کم کم ترک کردم وشاید بعضی وقتها مشروب و سیگار می زنم ....نمی دونم چی شد من تو این سالها تو حوزه علمیه بودم من اصلا بخاطر اون اومدم حوزه درس بخونم سه سال حوزه توپ بودم و همه چیز رو رعایت می کردم از نماز گرفته تا ته ریشی داشتم رو هم نمی زدم وقتی اون رفتو اون ماجرا پیش اومدم شروع به همه کاری کردم مشروب کمترینش بود از زیر ابرو گرفته تا فشن کردن تا همه کاری کردن حالا هم نمی دونم دارم چی کار می کنم من انقدر نا امیدم الان که حد نداره الن هم رفقا رو ول کردم و از حوزه علمیه هم یه سال مرخصی رد کردمو الان هم دارم کار می کنم نمدونم دارم چی کار می کنم نمی دونم دارم کجا می رم نمیدونم نمیدونم نمیدونم الان به خدا می گم چرا ؟ هیچی نمی شنوم می گم خدا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هیچ صدایی در جوابم نمی یاد هیچ ................................
الان هم احساس می کنم تنهام و باید یه رفیق بامرام و پایه پیدا کنم انقدر تنها که حد نداره تنهایی تنهایی تنهایی
خوش امدین امیدوارم بتونید از این وبلاگ استفاده کنید
Design By : Pars Skin |